چگونه بگویم که تلخم ...؟!

شعر فارسی- دل نوشته هایی ساده

چگونه بگویم که تلخم ...؟!

شعر فارسی- دل نوشته هایی ساده

حماقت...

تا وقتی که بخوایی احمق بمونی زمان به تو درسی نمیده، می تونی تا قیامت هم این حماقت و طولش بدی،اما چیزی تغییر نمی کنه،فقط یه روزی می رسه که خورشیدِ داغ حقایق برفهای دور و برت و آب می کنه و سرت از برف می زنه بیرون!!
تو می مانی و داغِ تلخ حقیقت بر دلت احمقت!! - که فکر می کردی تمام این سالها عاشق است- بی آنکه بدانی بازیچۀ دست کودکی بوده بازیگوش و دل رحم که حالا بزرگ شده! زندگی اش اسباب راحتی اش است،- به جایی رسیده!! -  نه تو را می خواهد نه دلت را نه تمام بازی های کودکانۀ تمام سالهایِ عاشقی ات را...

و این روز ها تنها تو را برای این می خواهد تا گوشۀ جعبۀ خاطراتش بمانی تا بپوسی و او را یاد روز های کودکانه اش بیندازی!!

اگر منتظر زمان هستی، احمقی،زمان هیچ نمیدهد که نستاند...!!

***

ناگهان می بینی از تو و دلت هیچ نمانده........

نظرات 3 + ارسال نظر
علی چهارشنبه 22 مرداد 1393 ساعت 09:19

در ضمن ببخشید در رابطه با پست حَمَلَهَا الْإِنْسان..! اینجا یادداشت گذاشتم . ولی خدایی دلم نیومد اینو ننویسم وقتی به اینجای این پست رسیدم که نوشته بودید :
باید کوه باشی همان هنگام که دریایی،همان زمان که غروبی،همان زمان که سردی.برفی...

باید سرخ باشی همان لحظه که زردی،سنگ باشی همان لحظه که ابری و باران های همه دنیا در چشمهات نشسته، همان زمان که همۀ غروب های دنیا دلت را تسخیر کرده، باید باشی همان لحظه که می خواهی گم باشی...!

وای که چه سخت است این رسالت انسانی...

وای بر ما که چه پیامبران کم خردی هستیم
وای بر ما که افق دیده ی مان خطی است ممتد
وای بر ما که هر روز سوار بر چرخ و فلک زندگی
گیج می شویم و گیج می شویم و گیج

این نوشته شما بسیار زیبا بود

نظر لطف شماست، ممنون

علی چهارشنبه 22 مرداد 1393 ساعت 08:50

من با گفته دکتر شریعتی که میگه دوست داشتن برتر از عشق است یه جورایی هم موافق هستم هم مخالف . به نظر من عشق انقدر که دکتر شریعتی میگه منفور نیست . با گفته شما هم موافقم که عشق همیشه باید رو به تعالی باشه وگرنه نه زود خاموش میشه . و اینکه خودم گفتم که حماقت منه که تا به حال فکر می کردم این عشق دو طرفه است . شاید خودم فاصله بین عشق و دوست داشتن و نتونستم از هم تمیز کنم ولی همسرم رو خیلی زیاد دوست دارم ناراحتی من از اینه که عشق پس کجای زندگی ماست ؟

عشق پشت روز هایی که می گذرانیم گم شده، پشت تکرار ها ، پشت یک نواختی ها، پشت سکوت هایی که مصرانه نمی شکنیم! پشت کوهی از غرور، پشت هزار دو دو تا و چهار تا هایمان، اگر اینها را برداریم دوباره می بینیمش...

علی سه‌شنبه 21 مرداد 1393 ساعت 07:30 http://pileyetanhaee.blogsky.com/

واقعا در رابطه به حماقت راست می گوئید
منم دیشب فهمیدم کسی رو که 12 ساله عاشقشم و دوسش دارم ، عاشق من نیست و فقط منو دوست داره
مثل هر کس دیگه ای که دور و اطرافش دوس داره
حماقت واسه من از دیشب تا حالا معنی شده . هنوز هم مثل یه احمق عاشقشم .

عرفا می گن: اولُ و ما خَلقَ اللهُ عِشق،(پیامبر گفته اند: نوری :نورِ من؛فلاسفه هم گفتن:عقل بوده؛ من هم همین اعتقادِ عشق و بیشتر دوست دارم) وقتی اولین مخلوق هستی عشق باشه باید همیشه رو به بالا باشه، نمی گم اندوه و دلتنگی نداشته باشه بلکه متعالی باشه ،هیچ هم نداشته باشه احساس رضایت به انسان بده، وقتی همۀ احساس ها منفی میشه کِدِر میشه و پُر از تردید، دیگه نمی تونیم بگیم "مثل یه احمق عاشقشم" این دیگه عشق نیست خود حماقتِ و ما فکر می کنیم عشقه...!!! - البته دور از جون،و ببخشید منظورم کلی بود-

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.