چگونه بگویم که تلخم ...؟!

شعر فارسی- دل نوشته هایی ساده

چگونه بگویم که تلخم ...؟!

شعر فارسی- دل نوشته هایی ساده

دچار باید بود؟!

آنجا که نمی توانی چشم هایت را بدزدی، اشکِ هایت را پنهان کنی، آنجا که همۀ وجودت خواستن می شود و حریر اندوهی ظریف دلت را در بر می گیرد، که درمانش جز دستی مهربان و لبخندی ساده نیست، آنجاست که تمام شعر های دنیا هم نمی تواند توصیفت کند!
آنجاست؛ همان جا که عقل بیچاره است. همان جا که از عقل تا به صبوری هزار فرسنگ می شود، و پایِ عقل در گل مانده! و این دل است که در چشم بر هم زدنی طی می کند هزار توی راه های نرفته را و در این میانه می فهمد که این دریا چه موج خون فشان دارد، اما چه کند که همۀ این ها می ارزد به شبی که سحرگه ز کنار تو جوان برخیزم! 
پس دچار باید بود، دچار....

نظرات 1 + ارسال نظر
پیله تنهایی دوشنبه 24 شهریور 1393 ساعت 13:47

باز امشب هوس گریه ی پنهان دارم
میل شبگردی در کوچه ی باران دارم
کوچه پر نم نم باران و همآواز قنوت
خاک نم دیده و بر آن ردپای ملکوت
کسی از دور به آواز مرا می‌خواند
از فراز شب بی راز مرا می‌خواند
راهی میکده ی گمشده ی رندانم
من که چون راز دل می‌زدگان عریانم
باید از خود بروم تا که به او باز آیم
مست، تا بر سر آن رازمگو باز آیم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.