چگونه بگویم که تلخم ...؟!

شعر فارسی- دل نوشته هایی ساده

چگونه بگویم که تلخم ...؟!

شعر فارسی- دل نوشته هایی ساده

عهد

آمد!


همان روز که سالهاست متنظرش بودیم!

شاید هم تنها من 

منِ تنها...

منتظر و چشم بر آسمان 

تا که ببارد

اگر قرن ها بگذرد و باد ها هم نامی از من و تو نبرند

اگر سالها بگذرند و  عهد تو را زمانه یاد نیاورد

و حتی اگر نفرت رنگ ببازد از سرما

باز تو 

همین یک روز را 

همین یک روز را

همین یک روز را به من بدهکار خواهی ماند

تا همیشه ی عالم 

تا همیشه ی روز ها

تا همیشه ی زمستانها

تا همیشه ی تمامِ روز هایِ برفی

تمام عهدها شرمسار رد قدم های امروز من خواهند ماند...



پ.ن: نبودن و بودن چه اهمتی دارد وقتی تو مهم ترین روزت را ادا نکرده روزه شکستی...



پ.ن: برف خواب از چشمش ربود و تن به سرما زده رنجور از هرچه برف "تنها" آمد به سرزمینی که من چشم به راهش بودم و خوابید ، آرام...


بداهه ی بداهه 

مریم 

٨بهمن ٩٦

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.