آمد!
همان روز که سالهاست متنظرش بودیم!
شاید هم تنها من
منِ تنها...
منتظر و چشم بر آسمان
تا که ببارد
اگر قرن ها بگذرد و باد ها هم نامی از من و تو نبرند
اگر سالها بگذرند و عهد تو را زمانه یاد نیاورد
و حتی اگر نفرت رنگ ببازد از سرما
باز تو
همین یک روز را
همین یک روز را
همین یک روز را به من بدهکار خواهی ماند
تا همیشه ی عالم
تا همیشه ی روز ها
تا همیشه ی زمستانها
تا همیشه ی تمامِ روز هایِ برفی
تمام عهدها شرمسار رد قدم های امروز من خواهند ماند...
پ.ن: نبودن و بودن چه اهمتی دارد وقتی تو مهم ترین روزت را ادا نکرده روزه شکستی...
پ.ن: برف خواب از چشمش ربود و تن به سرما زده رنجور از هرچه برف "تنها" آمد به سرزمینی که من چشم به راهش بودم و خوابید ، آرام...
بداهه ی بداهه
مریم
٨بهمن ٩٦