چگونه بگویم که تلخم ...؟!

شعر فارسی- دل نوشته هایی ساده

چگونه بگویم که تلخم ...؟!

شعر فارسی- دل نوشته هایی ساده

خرمشهر

یک مسافرت کوتاه به خرمشهر داشتم شهری مظلوم و آرام - هنوز جای گلوله ها روی دیوا هایشهر هست، هنوز هم-

چه صبوراند مردم این دیار و کم توقع، بسیار بسیار بسیار مهمان نواز و خوش رو...

گاهی در خیابان راه می رویم آنقدر مغرور و طلبکاریم که انگار ارث پدری را از دیگران طلبداریم؛

 این مردم مال و جانشان را سپر بلای ایران کردند و بعد از سالها هنوز که هنوزه شهرشانآباد نشده،

کوچه های خاکی و خانه هایی جنگ زده داره اما مردمی دل گرم و صمیمی که پذیرایآدم هایی هستند که از شهرشان گذر میکنند،

 بدون شارلاتان بازی! بدون جنس بنجل و مانده وگران انداختن به مسافران! شب هایی زنده - از این روز هاش خبر ندارم -

دلم میگیرد از این همه ظلم...از این که دبه به دست بگردند دنبال آب یا بمانند در صف های طولانی، 

وقتی یاد سال تحویل اونسال تو خرمشهر می افتم هر جرعه آب مثل زهر از گلوم پایین میره...

در زمانی که شاید در مقابل جور حکومت کاری از دستمان برنیاید!  شاید شاید با درست مصرف کردن آب قدمی کوچکی برداشت...


پ.ن:-و من سخت معتقد هستم که می شود ریشه ی ظلم را خشکاند که تا مظلوم نباشد ظالم جراتِ ظلم ندارد!!-