چگونه بگویم که تلخم ...؟!

شعر فارسی- دل نوشته هایی ساده

چگونه بگویم که تلخم ...؟!

شعر فارسی- دل نوشته هایی ساده

گرگ های بی گناه!

این را مدت ها پیش نوشته بودم- در جوابِ بیتی- اتفاقی دیدمش گوشه ای آرام نشسته بود و خاک می خورد! گفتم بیارمش در صحنه!! شاید بد نباشد...!

و اگرنه که مطلبِ دل همان مسافر گمشده ایست که نمی دانم آمده؟نیامده؟ آمده و رفته؟! یا من دچار رویا های کودکانه ام؟یا او -تو-دچار ترس های بزرگانه!!

("تو" را گذاشتم که اگر آمد بداند مخاطب اوست، من این حروف می نویسم چنان که غیر نداند...!!تو هم ز روی کرامت؛اگر به خانه من آمدی/ برای من ای مهربان/ چراغ بیاور/ و یک دریچه که از آن/ به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم...!)   -حافظ-فروغ-من!!!-


***


رها کن تمام گرگها و گله ها را،شیطان و اژدها و...

خاصیت طبیعت است،این.

شاید باید گرگی،شیطانی و ... باشد تا تو قدر منِ خودت را یا بره ات را بدانی...!

چشم ها را نشسته ایم و انتقام از گرگ ها می گیریم!


برای انسان بازیگوش که سیبی میخورد به نگاهی، هشدار هایی باید؛گاهی...! (که: فرزند!! کو ندارد نشان از پدر!!- دیگر آدم نیست-حوا می شود!)
-گرگ می شود در لباس میش!!ـو آه!!!که چه مظلومانه همه ی ما فریب گرگ های قصه را می خوریم!!!

انسان! حواست را جمع کن تا به دنبال مقصر نگردی! تا به جو یی نفروختی هستی را، قدر ملک جهان را بدان...
شاید گاهی باید گفت :
بیچاره گرگ ها! وای از من!!

بیا ساقی آن آب اندیشه سوز
که گر شیر نوشد شود بیشه سوز

بده تا روم بر فلک شیر گیر
به هم بر زنم دام این گرگ پیر!!
   -حافظ-

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.