من فکر می کنم
هرگز نبوده ام
این گونه گرم و سرخ:
احساس میکنم
در بدترین دقایق این شام مرگزای
چندین هزار چشمۀ خورشید
در دلم
میجوشد از یقین؛
احساس میکنم
در هر کنار و گوشۀ این شورهزار یأس
چندین هزار جنگل شاداب
ناگهان
میروید از زمین.
آه ای یقین گمشده، ای ماهی گریز
در برکههای آینه لغزنده تو به تو!
من آبگیر صافیم، اینک! به سحر عشق؛
از برکههای آینه راهی به من بجو!
شاملو