صراحت دست هایِ تو
به جنگِ تابو های من آمدند!
و من در چشم بر هم زدنی خلع سلاح شدم!!
این جنگ نا برابر بود!
تو چیزی در دست هایت داشتی
که در ایمان من نبود!!!
م.یحیی پور
به همه بگو شاعر هستی!
چه فرقی میکند من شعر بگویم یا تو؟؟!!
شاعر تمامش چشم هایَت است...!!
م.ی
٣ شهریور
جهن گفت:
ــــ کسانت اینجا هستند؛ پسرت را میخواهی ببینی؟
ــــ نه.
ــــ زنت را چه؟
ــــ نه.
ــــ مادرت؟
ــــ نه.
ــــ چرا؟ قلب در سینه ات نداری؟
گل محمد لبخند زد.
ــــ از چه میخندی؟
گل محمد پلکها فرو بست و گفت:
ــــ از پا افتادن مَرد... دیدنی نیست.
کلیدر/محمود دولت آبادی/ جلد١٠ /بندِ٣/ صفحه ی ٢٨٢٢
بالاخره تمام شد، نمیدانم من تمام شدم یا گل محمد ها؟!! گُنگم هوای زیور را دارم:
(در قلعهی ویران
به بیراههی ریگ
رقصان در هُرمِ سراب
به بیخیالی.
گُلم وای
گُلم وای
گُلم! // شاملو )،
هوایِ بلقیس را، مارال را،شیرو را، غمِ موسی را دارم در نبود ستار؛
غمگینم و مسخ............
کلیدر را باید نوشید و هر سطر را زیر زبان مزمزه کرد....
دوست عزیزی میگفت :
"حرف تو دل بمونه میشه درد..."
راست گفت! و فکر کن چه تنهاست ماهیِ کوچکِ ساکتی که دچار دریای بیکران چشمهای تو باشد، و تو سالها در سرزمین خودت باشی و هیچ ندانی از تمام نامه هایی که هرگز پست نشد!
و دل،
و درد،
و تو...
میدانم ؛ هر سه میخواهید مرا از پا در بیاورید!!!
م.ی
کی شعر تَر انگیزد خاطر که حزین باشد...؟؟!
پ.ن: غزل به صورت کامل در نظرات آمده است.