چگونه بگویم که تلخم ...؟!

شعر فارسی- دل نوشته هایی ساده

چگونه بگویم که تلخم ...؟!

شعر فارسی- دل نوشته هایی ساده

کلاس اولی...

من این کلاس اولی ها را دوست دارم ؛

هنو ز ابتدای راه اند...
شعر و شور و باران و مستی...
خوب است. بگذار باشند؛ همین معصومیت قشنگ است...!

تو ؛ خودت؛!

دوست نداری کوچکی بازیگوش را که شیطنتی مدام دارد و مظلوم گوشه ای نشسته ؟!و از زیر چشم همه را نگاه می کند؟!!
یا آن که خود را به خواب میزند در میان دامان مادر و در زیر پلکهاش مردمک هایش مدام تکان میخورند؛ و آن لبخند نا محسوس که می خواهد پنهانش کند......؟!!
ببین سراسر شور و صداقت کودکانه است....
بوی نابِ کتاب و نیمکت میدهند، بوی مهر، صبح های سرد و ظهر های گرم...!
من این کلاس اولی ها را دوست دارم ؛
خوب اند؛خوب
!

نشانی

تو نیستی و مدت هاست کسی به پیشوازم نیامده

راه را گم کرده ای؟!

نشانه ها را دنبال کن....

                             رد چشم هایم را بگیر...

دلتنگم

دلتنگ نگاه روشن شاعری که تنها ماه آسمان چشمهایش من بودم...!

چگونه بگویم که تلخم؟!


چای...


استکانی چای را می‌مانم

که دست‌هایی نامریی

تو را چون شکر در من حل می‌کند

همواره و آرام و آرام و آرام و آرام

از سفیدی شکر نشانی نیست

حالا...

                      چگونه بگویم که تلخم؟!

به راه عقل برفتند سعدیا بسیار/که ره به عالم دیوانگان ندانستند!

سلام...



  این دل نوشته ها قطره هایی از دریای بیکران ذهن و زمان اند دلنوشته هایی ساده...

        و گاهی زندگی همین حرف های ساده است.


من این حروف نوشتم چنان که غیر نداند

تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی

                 چنان بخوان که..........!!