چگونه بگویم که تلخم ...؟!

شعر فارسی- دل نوشته هایی ساده

چگونه بگویم که تلخم ...؟!

شعر فارسی- دل نوشته هایی ساده

گاهی ...

گاهی راحت تر آن است که 

با وجود اندوهی که در درونتان موج می زند، لبخند بزنید

تا این که بخواهید

به همه ی عالم علتِ غمگینیِ خود را توضیح دهید!


ژوزه ساراماگو


لیلایِ من...

لیلا...

لیلا،لیلا،لیلا...

زن عاشقِ قصه...

زن صبور قصه...

در طالعت بود، این عاشقی

در سرنوشتت بود این پریشانی

در سِرشتت بود این دیوانگی،این جنون

لیلا را از روز الست بر تو نهادند

قرار بود لیلا باشی،پروانه ی صبور قصه را

قرار بود بی قرار باشی 

قرار بود زن باشی

محبوبِ خلقت باشی

این است سرنوشت زن

که قرار باشد، تمامِ بی قراری ها را

که صبور باشد،تمامِ نا شکیبایی ها را

وای که اگر این زنِ بر قرار،لیلایِ قصه هم باشد

که هم دم باشد

"مجنونِ غریبّ دل شکسته را

و این دریایِ ز جوش نانشسته را"

تاب بیاور ژرفایِ بی کرانِ جنون را ، لیلایِ من

تاب بیاور...

شمع نباش که می سوزد و

می کاهد در نفسی

که بادِ حادثه تمام میشود

لیلا باش...

همان که همه می دانیم

همان صبورِ قصه هایِ عاشقانه باش

که تو را نام لیلا نهادند 

از همان روزِ نخست

نه حوا، نه مریم و نه هیچ نامِ دیگر...

تو اولین هستی، به عشق.

تو پاک ترین هستی، به ماندن،به صبر.

تو لیلایی...


«من بی‌تو چه دم زنم که چونم؟

اینک ز دو دیده غرق خونم!

روزان و شبان در آرزویت

تنها منم و خیال رویت»


روزان و شبان در آرزویش

تنها تویی و خیال رویش!

تو باید باشی


این پایانِ تلخِ قصه نیست,لیلا!

تو را آفریدند برای امروز

برای عشق و جنون.....

***



تقدیم به لیلای عزیزم-همسر استاد بزرگوارم- محسن امیر اصلانی



روز حافظ

20 مهر روز بزرگداشت حافظ

***


دلم رمیدۀ لولی وشیست شور انگیز

دروغ وعده و قتال وضع و رنگ آمیز



نخجیر...

جای پاهایت را گلها پوشانده است

گلهایی سفید و معطر

و من در کنار گلها راه می‌روم

نگاه می‌کنم، ساکتم...

چه خوب بود روزهایی که

انتظار آمدنت را می‌کشیدم!

                                   چه خوب بود...

چه خوب بود، روز‌هایی که برایت حافظ می‌خواندم

زیر آخرین نیمکتِ سایه دارِ پارک!

                                 چه خوب بود...

و من اینجا هستم...

همیشه ...!

بی تو و لبریز از تو

بلند،

گویی تو درکنارمی...!

حافظ می‌خوانم!

«مرا از توست هر دم تازه عشقی...»

 و تو...

نمی‌دانم ،خبر هیچ ندارم...!!

تنها دلخوشی‌ام گوشة آرامِ خیالت است

و آن دل که در دستان توست!

نفسم تنگ شده

چقدر دنیا کوچک است وقتی نیستی...

***
و آن دل که این روز ها در خون می تپد
و خیالی که خالی از خیالم شده...!
چقدر دنیا کوچک است وقتی بی قرارم...


ماهی، شاملو! نیستایی! محسن امیر اصلانی!

من فکر می کنم 

هرگز نبوده ام 

این گونه گرم و سرخ: 

احساس می‌کنم
در بدترین دقایق این شام مرگزای
چندین هزار چشمۀ خورشید
در دلم
می‌جوشد از یقین؛

احساس می‌کنم
در هر کنار و گوشۀ این شوره‌زار یأس
چندین هزار جنگل شاداب
ناگهان
می‌روید از زمین.

آه ای یقین گمشده، ای ماهی گریز
در برکه‌های آینه لغزنده تو به تو!
من آبگیر صافیم، اینک! به سحر عشق؛
از برکه‌های آینه راهی به من بجو!

شاملو


حرکت جوهری

از کران تا به کران لشگر ظلم است ولی/ از ازل تا به ابد فرصت درویشان است


تـــــــــو به من آمـــــــــــــــــــــوختــی :

هُوالحیُ و لا الهَ اِلا هــــــــــــــــو...
و گفتی: 
یکی بود و یکی نبود
فقط یکی بود که خودش بود و دیگری نبود
یکی بود و یکی نبود
اون یکی بود و غیر از اون هیچ کس نبود
یکی بود و یکی نبود
غیر از خــــدا هیچ کس نبود
یکی بود و یکی نبود
مثل تو مهربون هیچ کس نبود
یکی بود و یکی نبود
مثل تو بخشنده و بی منت اصلاً نبود
یکی بود و یکی نبود
بزرگتر از تو مگه کسی بود
یکی بود و یکی نبود
قادر تر از تو مگه کسی هست
یکی بود و یکی نبود
به غیر از تو اگه کسِ دیگه ای بود
اونوقت تکلیف من چی بود؟!
یکی بود و یکی نبود
از اون اول یکی بود و آخر همون یکی بود
آره یکی بود و یکی نبود
خدا بود و خــــــــــــــــدا بود و خدا بود...
***
آرزو دارم خـــــــداوندی که تــــــــــو به من نشانش دادی سایۀ بیداد این ظالمان را از سر مردم سرزمینم کم کند.

سفــــــــــــــــــــــــــــــرِ آسمانی ات به خیرو خوبی.....

کلیدر

درد اینجاست که درد را نمی شود به هیچ کس حالی کرد...!!


محمود دولت آبادی- کلیدر- جلد7