-
روز حافظ
دوشنبه 21 مهر 1393 01:28
20 مهر روز بزرگداشت حافظ *** دلم رمیدۀ لولی وشیست شور انگیز دروغ وعده و قتال وضع و رنگ آمیز
-
نخجیر...
شنبه 19 مهر 1393 01:02
جای پاهایت را گلها پوشانده است گلهایی سفید و معطر و من در کنار گلها راه میروم نگاه میکنم ، ساکتم... چه خوب بود روزهایی که انتظار آمدنت را میکشیدم! چه خوب بود... چه خوب بود، روزهایی که برایت حافظ میخواندم زیر آخرین نیمکتِ سایه دارِ پارک! چه خوب بود... و من اینجا هستم... همیشه ...! بی تو و لبریز از تو بلند، گویی تو...
-
ماهی، شاملو! نیستایی! محسن امیر اصلانی!
سهشنبه 8 مهر 1393 00:06
من فکر می کنم هرگز نبوده ام این گونه گرم و سرخ: احساس میکنم در بدترین دقایق این شام مرگزای چندین هزار چشمۀ خورشید در دلم میجوشد از یقین؛ احساس میکنم در هر کنار و گوشۀ این شورهزار یأس چندین هزار جنگل شاداب ناگهان میروید از زمین. آه ای یقین گمشده، ای ماهی گریز در برکههای آینه لغزنده تو به تو! من آبگیر صافیم، اینک!...
-
حرکت جوهری
پنجشنبه 3 مهر 1393 00:11
از کران تا به کران لشگر ظلم است ولی/ از ازل تا به ابد فرصت درویشان است تـــــــــو به من آمـــــــــــــــــــــوختــی : هُوالحیُ و لا الهَ اِلا هــــــــــــــــو... و گفتی: یکی بود و یکی نبود فقط یکی بود که خودش بود و دیگری نبود یکی بود و یکی نبود اون یکی بود و غیر از اون هیچ کس نبود یکی بود و یکی نبود غیر از...
-
کلیدر
سهشنبه 1 مهر 1393 15:31
درد اینجاست که درد را نمی شود به هیچ کس حالی کرد...!! محمود دولت آبادی- کلیدر- جلد7
-
ای نیامده، ای مسافرم...
پنجشنبه 27 شهریور 1393 02:01
… چقدر به درد نخور شده اند واژه ها و چقدر تکراری چه کلمه ای را می شناسی تا روحم را لمس کند، از تنم رد شود و آن سوی مرا ببیند ؟ درونم را، منِ من را ... نمی دانم نامم چیست! همان که تو دیدی اش ، غریبی بود سرگردان و حیران، یادت هست؟!! سر راهش را گرفتی و چه زیبا نوازشش کردی ، آنقدر لطیف که هنوز اثر انگشت های احساست بر روح...
-
تصویر تو...
پنجشنبه 27 شهریور 1393 00:39
چه ساده لوح اند آنان که می پندارند عکس تو را به دیوارهای خانه ام آویخته ام و نمی دانند که من دیوارهای خانه را به عکس تو آویخته ام ... - شمس لنگرودی
-
دچار باید بود؟!
یکشنبه 23 شهریور 1393 02:06
آنجا که نمی توانی چشم هایت را بدزدی، اشکِ هایت را پنهان کنی، آنجا که همۀ وجودت خواستن می شود و حریر اندوهی ظریف دلت را در بر می گیرد، که درمانش جز دستی مهربان و لبخندی ساده نیست، آنجاست که تمام شعر های دنیا هم نمی تواند توصیفت کند! آنجاست؛ همان جا که عقل بیچاره است. همان جا که از عقل تا به صبوری هزار فرسنگ می شود، و...
-
آرش
چهارشنبه 19 شهریور 1393 15:16
آرش منم، آنکه سحرگاه نادانکی بود آزاد، و اینک چیزها میداند از دنیا چند، و فریاد او بلند که کاش نمی دانست... آرش- بهرام بیضایی
-
کجا دانند حال ما سبک باران ساحل ها...!
سهشنبه 28 مرداد 1393 15:09
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو که او گلهایِ تر دارد نه هر کِلکی شکر دارد ، نه هر زیری زبر دارد نه هر چَشمی نظر دارد نه هر بحری گهر دارد
-
حماقت...
سهشنبه 21 مرداد 1393 02:14
تا وقتی که بخوایی احمق بمونی زمان به تو درسی نمیده، می تونی تا قیامت هم این حماقت و طولش بدی،اما چیزی تغییر نمی کنه،فقط یه روزی می رسه که خورشیدِ داغ حقایق برفهای دور و برت و آب می کنه و سرت از برف می زنه بیرون!! تو می مانی و داغِ تلخ حقیقت بر دلت احمقت!! - که فکر می کردی تمام این سالها عاشق است- بی آنکه بدانی بازیچۀ...
-
جانِ جانانِ من...
پنجشنبه 16 مرداد 1393 18:23
اول می کشی بعد می دَمی؟؟!! من که از همان اولش هم می دانستم تــــــو مسیح هستی جانـان...
-
شعر خراسانی
جمعه 3 مرداد 1393 22:11
یکی از اشعار بسیار زیبا و فولکلور خراسانی: یک نظر بر یار کردم ، یار نالیدن گرفت یک نظر بر ابر کردم ، ابر باریدن گرفت یک نظر بر باد کردم ، باد رقصیدن گرفت یک نظر بر کوه کردم ، کوه لرزیدن گرفت تکیه بر دیوار کردم ، خاک بر فرقم نشست خاک بر فرقش نشیند ، آنکه یار از من گرفت خاک بر فرقش نشیند ، آنکه یار از من گرفت! رنگ زردم...
-
مهربان من
یکشنبه 29 تیر 1393 22:22
من تو را به لحظه های خوب یاد ها سپرده ام من تو را به یک عطش من تو را به بوسه های ناتمامِ سر زده من تو را به یک طپش، سپرده ام گم نکن دل مرا بی تو من در ازدحام فکر ها ی تو به تو چه ناگهان پیر می شوم، دلگیر می شوم بی لبان پُر ز خنده ات، من چه تلخ می شوم، بی نگاهِ تیز بینِ پر شراره ات چه ناگهان غروب می شوم بی تو ناگهان!...
-
گریه:
جمعه 9 خرداد 1393 03:15
هرچه اشک می ریزم تو به مهربانی و شوخی می خندی انگار تا کور نشوم باورم نخواهی کرد!!! *** می ترسم این باران بی امان که صورتم را شستو شو میدهد آخر یک روز نقش تو را از چشم هایم پاک کند. نترس...!! جایت امن است،در رگهایم جریان داری هر قدر هم که دلم رنگ خون شود...!!
-
من که سایه نیستم
چهارشنبه 17 اردیبهشت 1393 22:20
بامدادی می آید بازی تازه ای شروع می شود خودم را باید دوباره بیابم نمی خواهم در بهت عزای مداوم باشم ... من که سایه نیستم تا بدنبال کسی حرکت کنم من بخشی از زندگی روزانه ای هستم که نمی دانم به کجا می رود ولی تا پایان راه می توانم خیلی کارهای مهمی انجام دهم تمام دقایق روزهای آینده را زیر نفوذ کامل خودم خواهم گرفت وقتی با...
-
دلم،حرفهایت،عشقمان...!
سهشنبه 16 اردیبهشت 1393 12:09
دلم،حرفهایت،عشقمان...! *** و سرخی غروب را که نگاه میکنم و این بادِ سردِ خشک را و این خورشید نیمه جانِ بی رنگ را به یادِ.... پاییز که میشوی دلم میگیرد لباس سبز بیشتر به چشمانت میآید....!
-
حَمَلَهَا الْإِنْسان..!
سهشنبه 2 اردیبهشت 1393 02:36
خسته ام از انسان بودن! کاش ابر بودم سبک و سفید و رها... کاش درخت!بودم سبز و افراشته و رها... کاش باد بودم مسافر و پر خاطره و رها... کاش خاک بودم با وقار و ساکت و آزاد... کاش بهار بودم سبز و خرم و پر شکوفه... کاش پاییز بودم طلایی و سرخ و پر مِهر... کاش زمستان بودم سرد و ساکت و سفید و مظلوم...! کاش تابستان بودم پر ثمر و...
-
غروب سرخ دلم
جمعه 22 فروردین 1393 15:12
د ل تنگم آنچنان سرخ و تب دار که حالم را فقط غروب می داند و دریا!
-
کپی -پیست
سهشنبه 27 اسفند 1392 13:17
ر و در رو می خواهمت، می خواهمت، می خواهمت آری تا سست رای و سست پیمانم نپنداری! می خواهم آری من تو را، در اوج نومیدی هر چند بر امیّدواری هام خندیدی! می خواهمت با دردها و غصه هایت نیز دل می سپارم بر تمام قصه هایت نیز با اینکه در ظاهر جدایم از تو صد فرسنگ دل می تپد در سینه ام، هرچند باشد سنگ چشمان من در چشمهایت می شود...
-
شبانه -احمد شاملو-
جمعه 4 بهمن 1392 23:50
قصدم آزار شماست! اگر اینگونه به رندی با شما سخن از کامیاری خویش در میان می گذارم -مستی و راستی- به جز آزار شما هوائی در سر ندارم! ### اکنون که زیر ستارۀ دور بر بام بلند مرغ تاریک است که می خواند؛- اکنون که جدایی گرفته سیم از سنگ و حقیقت از رویا و پناه توفان را بردگان فراری حلقه بر دروازۀ سنگین زندان اربابان خویش باز...
-
سور پرایز!
جمعه 6 دی 1392 21:21
نمی دانم داستانک است یا داستان کوتاه یا خاطره یا یک رویا... دیروز یک شنبه بود 5 دی 1389 - چه جالب گویی سالگردش است- چه جالب تر!!!!! باز هم سورپرایزی بود با8 کتاب سهراب و کیک یزدی!!! نکند روز مهمی است و من نمی دانم؟؟!! بگذریم... کجا بودم ؟ آها...! دیروز یک شنبه بود، 5 دی دو نفر خواستن هم دیگر را سورپرایز کنند! این رفت...
-
گرگ های بی گناه!
جمعه 15 آذر 1392 20:17
این را مدت ها پیش نوشته بودم- در جوابِ بیتی- اتفاقی دیدمش گوشه ای آرام نشسته بود و خاک می خورد! گفتم بیارمش در صحنه!! شاید بد نباشد...! و اگرنه که مطلبِ دل همان مسافر گمشده ایست که نمی دانم آمده؟نیامده؟ آمده و رفته؟! یا من دچار رویا های کودکانه ام؟یا او -تو-دچار ترس های بزرگانه!! ("تو" را گذاشتم که اگر آمد...
-
مسافر من
دوشنبه 4 آذر 1392 13:18
نمی دانم بی من کوچه گرد غربت کدام سرزمین ِ بی رویا بودی.. روز ها چشم به راه بودم ... تنها یک آه کافیست برای فریاد نام تو... -آه...!- بویت را باد آورد و بعد نگاهت را و تنت را گرم و عریان... پیراهنت من بودم.... *** دوستت دارم؛ این واژه ی مانده در چاه سکوت و انتظار.... بغضی که ماه ها ست بر گلو چنگ می زد صدایی که از من تا...
-
آدم نمی شوم!!
سهشنبه 21 آبان 1392 02:00
بادم، ابرم... گاهی میچرخم و میچرخم و میچرخم اطرافت را پر از عطر عاشقی میکنم! بو کن هوا را مستم شدی؟! ابرم، گاهی هزاران قطره بارانم بارانی تند، بی امان و پُر طراوت قطرههای کوچک باران را بر گونههات احساس میکنی؟ گاهی پروانه میشوم از روی تک تکِ گلهایت گذشتهام و از روی آتش شمعت در چهارشنبهسوریِ آخر سالی که...
-
یک روز بدون گلایه!
سهشنبه 23 مهر 1392 00:53
نفس کشیدن در هوای تو را دوست دارم... *** یادت هست روزهامان و لحظه هایی که گذر کردیم از تصویر فصلهای رنگ رنگ... *** از نخجیر های پر گل و گربه!تا گوچه های سرد و تاریکِ عصر های-میبینم که کوچه پُرِ نورِ ماهِ-؟!در آن سوی خیابانِ -5-ب-!! یادت هست چه طوفانی شد؟! و من هرچه تلاش کردم نتوانستم جلوی سیل سرازیر شده از چشم های...
-
کلاس اولی...
جمعه 5 مهر 1392 19:14
من این کلاس اولی ها را دوست دارم ؛ هنو ز ابتدای راه اند ... شعر و شور و باران و مستی ... خوب است. بگذار باشند؛ همین معصومیت قشنگ است... ! تو ؛ خودت؛! دوست نداری کوچکی بازیگوش را که شیطنتی مدام دارد و مظلوم گوشه ای نشسته ؟!و از زیر چشم همه را نگاه می کند؟ !! یا آن که خود را به خواب میزند در میان دامان مادر و در زیر...
-
نشانی
شنبه 23 شهریور 1392 01:28
تو نیستی و مدت هاست کسی به پیشوازم نیامده راه را گم کرده ای؟! نشانه ها را دنبال کن.... رد چشم هایم را بگیر... دلتنگم دلتنگ نگاه روشن شاعری که تنها ماه آسمان چشمهایش من بودم...!
-
چگونه بگویم که تلخم؟!
جمعه 15 شهریور 1392 20:44
چای... استکانی چای را میمانم که دستهایی نامریی تو را چون شکر در من حل میکند همواره و آرام و آرام و آرام و آرام از سفیدی شکر نشانی نیست حالا... چگونه بگویم که تلخم؟!
-
به راه عقل برفتند سعدیا بسیار/که ره به عالم دیوانگان ندانستند!
جمعه 15 شهریور 1392 00:24
سلام... این دل نوشته ها قطره هایی از دریای بیکران ذهن و زمان اند دلنوشته هایی ساده... و گاهی زندگی همین حرف های ساده است. من این حروف نوشتم چنان که غیر نداند تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی چنان بخوان که..........!!